ال ایال ای، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

هدیه خدای مهربون...ال ای

برگشتیم :)😍

تابستان و پاییز امسال...با تاخیر البته...

1393/10/10 7:58
نویسنده : nardin
691 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ال ای من....مامان تنبل تو اومد بالاخره...معذرت میخام چند وقته کم پیدامغمگیناز بس ننوشتم نمیدونم از کجا شروع کنم....از اخر شروع کنم بهتره فک کنم...

ال ای جونم الان شما کامل راه میری میدوی و تقریبا کامل حرف میزنی...کلی کلمه و جمله میگی...دخترم که اولین کلمه اش "گل" و "قارقا" بود الان همه چی میگه ماشالاه...حتی شعرم میخونه....یه بند شعر و من میگم بعدی و تو...اتل متل توتوله...پیشی پیشی ملوسه...یه توپ دارم قلقلیه...ال اله دومه دله...قیزیم قیزیم ناری قیزیم...حیدر بابا دنیا یالان دنیاده....و abcdefg.....مثل طوطی همه چیو تکرار میکنی....شیرین ترین کلمه این اواخر "مداد رنگی" هست که وقتی میگی هوش از سر بابایی بدر میشه...میگی...نداد ننگی...البته سعی میکنیم صداتو ضبط کنیم..فیلم بگیریم از شیرین کاریات...ال ای  علاقه زیادی به نقاشی داری تا حالا سه تا دفتر تموم کردی یا دوست داری کسی برات بکشه یا خودت با اون دستای کوچولوت یه چیزایی میکشی و بعد به ما معرفی میکنی...

توی عروسکات فعلا علاقه شدیدی به یکیشون داری که هر جا میریم میبری با خودت و حتی پیش خودت میخوابونی اسمش و گذاشتیم ملیکا....میزاریش تو کالسکه و میگردونیش تو خونه گاهی پارکم میبریش...ازالان احساس مسولیت داری بهش فدات بشم من...

ال ای نازم چند وقتیه هر جای جدید یا غریبی میریم شما غریبی میکنی و کلی گریه میکنی ...بعضی وقتا مجبور میشیم به خاطر تو کلا برگردیم خونه...گاهی هم بعد یه مدت اروم میشی...تو این مواقع هم خودت هم مت اذیت میشیم...امیدوارم بزرگتر میشی بهتر بشه...میخام هفته ای یکی دو بار ببرمت مهد به عنوان بازی خودمم بمونم اونجا تا هم با بچه ها در ارتباط باشی هم بازی کنی....

راستی گاهی با هومن و مامانش میریم پارک شما ها با هم بازی کنین...البته هنوز نمیتونین خوب با هم بازی کنین بیشتر میدویین سمت وسایل بازی...اما خیلی خوش میگزره بهتون...

ال ای جونم چند هفته پیش.با مامان جونی رفتیم تهران با هواپیما..خیلی خوش گذشت جای بابایی خالی بود...تو هم دختر خوبی بودی و خیلی اذیت نکردی فقط تو هواپیما اولش چون نمیتونستی بدو بدو کنی ناراحت شدی بعد عادت کردی....خونه عمه و خاله من و نازلی جون رفتیم و شما کلی با هیراد و مدیسا و درسا بازی کردی...5 روز بعدش که برگشتیم تو فرودگاه تبریز همین که بابا رو دیدی ما رو ول کردی و بدو بدو رفتی سمتش خیلی لحظه قشنگی بود بابا برات گل و یه خرس پشمالو خریده بود...

عزیزم صبح ها اگه هوا خوب باشه با هم میریم اطراف خونه یه چرخی میزنیم و میاییم این عکس از گردشای من تو با همه...

چند باریم رفتیم جلفا خیلی خوش گذشته ...دو بارم مامان جونم با ما اومده ...

پارک تو جلفا...عاشق ماشین سواری هستی...

و اما عکسا..

این عکس ال ای قرتی در ولیعصر تبریز...عاشق کیف و کلاه بودی

نزدیک رود ارس

دانشگاه پیامنور...همه دانشجو ها رو جذب خودت کردی از بس شیطونی و دلبری کردی...

دا

همین یه کم پیش یه هویی بعد حموم

لاله پارک...فقط دوس داری بشینی تو وسایل حرکت میکنن خوشت نمیاد...

پارک نزدیک خونه موهات بلند بود اخیرا چند بار کوتاه کردیم اذیتت میکنن کیرن تو چشت

چند تا عروسی دعوت بودیم مامان جون زحمت کشید برات لباس عروس دوخت خیلی ناز شده بودی...انشالاه عروسیت عشقم

گه...

دریاچه ارومیه که رو به خشکیه دیگه

یه عکس تو پارک با باباییخندونک

 

پسندها (2)

نظرات (1)

م.م
1 بهمن 93 23:15
قربون قرتی خانوم.چقد ماهه این دخمله